Saturday, September 14

بعد از مدتها �رصتی دست داد تا بشينم پای نت ... قبل از هر کاری ر�تم سراغ ص�حه ای که نور عشق و دوستی رو تو دلم کاشته ( راستی هنوز نميدونم ميتونم بهت لينک بدم يا نه ) . از لينکهای تو ص�حه ر�تم و چند تا از وبلاگها رو باز کردم ، اونقدر �رصت ندارم که بخوام همه رو بخونم ... هر چند دلم برای خوندن و نوشتن بدجوری تنگ شده .
....
قول دادم که بيشتر بنويسم ... اما ... در مورد خوندن ، شرمنده ام ... چرا ؟ ... چون امکانش يوخده !!!
سؤال ... چطور امکان داره که بنويسی و امکان خوندن نداشته باشی ؟
جواب ... ماهها پيش نت رابط بين من و عشق گمشده ام شد و حالا اين عشق است که قرار است رابط بين من و وبلاگ �راموش شد ه ام شود .
و باز هم سؤال ... اين وضعيت تا به کی ادامه خواهد داشت ؟
جواب ... نميدانم !!!
در �راخنای سکوت ، جرأت �رياد مرا به خود ميخواند .
در پهنای دشت ، عظمت کوه مرا به خود ميخواند .
در انتهای شب ، سوی نور مرا به خود ميخواند .
و در تنهای غربت ، کلام تو چون �رياد ... مقام تو چون کوه ... و نگاه تو چون نور ، مرا به زندگی ميخواند .
و من استوارتر از هميشه به آيندهء با تو بودن ميانديشم .
نازنينم ، قلبم را بر دوش واژه ای از عشق و احساس می نشانم و بسويت روانه ميکنم .
دوستت دارم ... دوستم بدار .