Thursday, February 28

تا ديروز �کر ميکردم اگر روزی احتياج داشته باشم ، براحتی ميتوانم با يک �رد انگليسی زبان ارتباط برقرار کنم . البته اين بدان معنا نيست که من زبانم کامل باشد ولی وقتی کتابی را به زبان انگليسی ميخوانم با کمی است�اده از ديکشنری ميتوانم متوجه مطالب آن شوم . ولی ديروز متوجه شدم که نه بابا اينجورها هم که من �کر ميکنم نيست . و اما قضيه از اين قرار بود : ديروز ، پس از مدتها که از تحويل مدارکم به وزارت مسکن گذشته بود برای دريا�ت پروانه اشتغال بکارم به د�تر صدور پروانه مراجعه کردم . پس از دريا�ت پروانه و خروج از وزارتخانه ، داشتم به باقی کارهايی که بايد انجام دهم �کر ميکردم و قصد داشتم با يکی از دوستانم تماس بگيرم که ناگهان يک صدايی از پشت سر گ�ت : Excuse me sir , can you speak english ? من که تو حساب و کتابهای کارخودم بودم ، با شنيدن اين جمله مکث کوتاهی کردم و سعی کردم تغيير �از بدهم و ذهنم را از �ارسی به انگليسی برگردانم . باور کنيد برای �هم همين جملهء ساده کلی انرژی مصر� کردم . بعد برگشتم تا ببينم اصلاً مخاطب اين جمله من هستم يا نه ؟ چشمتون روز بد نبينه ! تا برگشتم با يک غول بی شاخ و دم روبرو شدم ، آنهم درست چسبيده پشت سرم ! ( نميدانم اين انگليسيها هم قزوين دارند يا نه ؟ ) ک�پ کرده بودم و نميدانستم چی بگم . خلاصه با کلی زحمت گ�تم : What do you want , sir ? I can speak english a little !
- O.K , can you say me how we can go to hotel esteghlal ?
هتل استقلال را يک جوری تل�ظ ميکرد که من پس از سه بار تکرار تازه ازش پرسيدم : هتل هيلتون ؟
-Yes .
تازه از اينجا به بعد بود که من شروع کردم به خرابکاری . هر چی به ذهنم �شار ميآوردم که باهاشون انگليسی صحبت کنم ، نميشد . خلاصه شروع کردم به �ارسی و با زبان ايما و اشاره باهاشون حر� زدن . مثلاً بجای اينکه بگم : come on with me ، ميگ�تم با من بياييد و آن بنده خدا ها هم پشت سر من راه ا�تادند بدون اينکه ب�همند من چی گ�تم . خلاصه دردسرتون نميدهم . بردم و يک ماشين دربست برايشون گر�تم و راهی هتل هيلتون کردم آن عوامل استکبار جهانی را . تو دلم گ�تم : برين خوش وخرم باشين که اينجا هم خونهء خودتونه !!!
....................................................................................................................................................................
ديشب جشن تولد يکی از دوستانم که متخصص اعصاب و روان هست ، بود . جای همگی خالی ! خيلی خوش گذشت . جالب اين هست که بدانيد امروز من کنکور �وق ليسانس دارم و ديشب تا ساعت 2 نيمه شب داشتم ميخواندم و ميرقصيدم . الآن هم صدايم مثل آدمهايی که سرما خوردگی بدی دارند گر�ته است .
برايم آرزوی مو�قيت کنيد .

Wednesday, February 27

به : جوناتان ، مرغ دريايی راستين که در ما پرهای شوق می گشايد .
سلام جوناتان ، مرغ دريادل...نميدانم تا بحال کتاب جوناتان ، مرغ دريايی - اثر ريچارد باخ - را خوانده ايد يا نه . اما من تا به امروز شايد ده بار آن را خوانده باشم و هنوز هم هر بار که آنرا ميخوانم نکتهء جديدی خودنمايی ميکند . چرا که جوناتان ، مرغ دريادل در دل و جانمان آشيان دارد و بارقه هايی از آتش شوق پرواز و پروازهايی به ديگر سو در درونمان زبانه ميکشد .

Monday, February 25

نامه های من به کيميا...4

کيميای من
سلام ، سلام ، سلام و... هزاران سلام
سلامی باندازه تمامی آن لحظاتی که تنهايی را با تو معنا ميدهد ...
که بی تو...
بيشتر در بيرون بسر می برد و تنها ب�کر گذر زمان بود و آن لحظاتی که بدرون می ر�ت ، در بيرون دامی برايش گسترده بود . آن لحظات و آن دامها ر�تند اما يادشان ماند و تنها تجربه ای شدند برای چگونه بودن و چگونه زيستن و نه برای چگونه زندگی کردن و چگونه عشق ورزيدن . آری پدرت را می گويم .حالا پدرت در بيرون مردتر است ، اما گاهی در تنهايی خود سرکی هم به درون می کشد .
خوب� من ، دوری از تو برايم سخت است و سختتر از آن نوشتن برای تو با دستانی �رتوت. تنها ميخواستم کمی به اتاقی که در آن دوران� نوجوانيم را گذرانده بودم سروسامان دهم . اتاق جوانيم ؟ ! نمی دانم . شايد دالان اتاق جوانيم آنقدر طولانی باشد که من هيچگاه آنرا نداشته باشم . اما چه کنم که قلم در دست نشست و آنچه را از ذهن تراويد بر کاغذی سپيد حک کرد . عنان قلم در دست عقل نيست ، بر دوش� احساس نشسته است. ميخواهم تو را داشته باشم ، هرچه زودتر . اما چه کنم که خسته از راهی طولانی به نقطه ای مبهم رسيده ام . �ضا مه گر�ته است و روزنه ای به آينده ای معلوم باز نيست . همهء آنچه بيرون است با ما سر جنگ دارد . مأيوس وسرگردان بين اين و آن دربدرم . وحشتناک است ؛ شايد هيچگاه تو را نداشته باشم . برای بودن تو شخص ديگری بايد باشد و هزار چيز ديگر . اگر تو باشی رحمتی هستی از جانب خداوند . اما بودن آنکس اختيار و انتخاب است و آن هزار چيز ديگر خواهان تلاش و کوشش است و قايل شدن ارزش برای کار . آنهم در مکانی که ارزش هيچ است .
***
کاشکی از عشق پيدا ميشدم .
کاشکی از دوردست ، تنگ غروب
لحظه ای که آسمان ، گوهر زرين خود را می �روخت
�وج� اسبان سپيد سر می رسيد .
کاشکی گلدان به خاک رس سلامی تازه از روی محبت می نمود .
کاشکی هم آسمان راز خويش در صندوق پنهان می نمود
هم قناری قدر ج�ت� خويش می دانست .
کاشکی باران نمی آمد
و در هر گوشهء دنيا کويری بود
و در هر جا گل خاری
تا پرنده در پی� گل
گل در پی شبنم نمی ر�ت .
و هرکس قدر آنچه داشت می دانست .

دوشنبه 6 اس�ند 1380

Sunday, February 24

يگانه را بخاطر دارم - يگانهء ريچارد باخ - و حقيقت بزرگی را که در خود داشت به ذهن سپرده ام . حقيقت بزرگی که بخاطر بزرگيش دست واقعيت از آن کوتاه است . با آن پا گر�تم و زندگيم را از ابتدا تا انتها در آن ديدم ؛ از آتيلا تا علی ، از خونخواری تا قلندری .همه و همه در آن هست که به زيبايی حريری بر آن کشيده شده ؛ کلمات . در ادامه خود را چراغ خويشتن کردم و ک�شی به پا کردم از دانش و تجربيات بشری ، تا يک راه بشری را بپيمايم ، تا پايم در راه ن�رسايد ، عشق تو را همچون سوختی جادويی دانشتم و دوستی تو را انتهای راه . راهی که انتهايش ابتدای راهی است مقدس ؛ راه� خدا .
اگر بجای اينکه من پسر پدرم باشم پدرم پسر من بود ، خللی در آ�رينش خدا ايجاد می شد؟
اين سؤالی است که سارتر در کتاب کلمات از خود می پرسد و من از خود می پرسم : اگر بجای اينکه من پسر اين پدر باشم پسر پدری ديگر بودم ، خللی در آ�رينش خدا ايجاد ميشد؟
با اين سؤال است که من خود را غير از ديگران نمی دانم .
خداوند برای زاده شدنمان تدبيری انديشيد ؛ واسطه ای بنام پدر و مادر ! واسطه ای که می توانست وجود نداشته باشد و ما مستقيماً به اين دنيا می آمديم . دليل من بر اين مدعا آدم و حوا است که نه پدری داشتند و نه مادری و يا عيسی که پدری نداشت .
ادامه دارد

Saturday, February 23

راهی که در آن ماه نيست
کوره راهی ست ، انتهايش پگاه نيست .
با تو گويم ای آبی بيکران...
در آن سوی دشتها قلبی تپنده به قلبم تپش دهد .

که من در راه بودم و تو در ياد ...
من در راه تو ،تو در ياد من .

امشب من هستم و تو
تک و تنها
تو خود حديث دل من بازگو
که به تنهايی من کسی غير از تو راهی ندارد .

سالها ر�تم و آمدم
بارها با تو گ�تم ، اما تو هيچ نگ�تی...

تا به کی سکوت
اين سکوت مرگم را به همراه دارد
با توام ای آبی که هر لحظه اوج ميگيری
به بالا ميروی
و تنهاييم را تاريکتر ميکنی.

آبی نگاهم ميکنی ، يا ...
چشمهايت را بر حقايق دل من بسته ای.

تا گوشی نباشد و يادی
تا حلقه ای نباشد و بادی
تا عشقی نباشد و آهی...
زندگی با من هست و من زندانی.

نامه های من به کيميا...3
کيميای نازنينم ؛
نميدانم پدر و مادر در کجای زندگی ا�راد جای دارند . من آن نقطه را گم کرده ام . من هر دوی آنها را گم کرده ام . حس مرگی عجيب در من ريشه دوانده است .

شنبه 4 اس�ند 1380
نامه های من به کيميا...2
کيميا جان ؛
شايد هيچگاه ترا نداشته باشم،ولی در هر حال دوستت دارم ، به تو عشق ميورزم و ميخواهم که دوستت باشم .
کيميای عزيزم ، نميدانم که آيا ميخواهی در اين دنيا شريک غمهای پدر باشی يا نه ؟
کيميای دلبندم ، نميدانم که آيا ميخواهی باشی يا نه ؟ کاش ميدانستم که جواب تو چيست .
اما اگر از من بپرسند که آيا ميخواهی باشی يا نه ؟ با تمام نيرويم به آنها پاسخ خواهم داد:نه !
آری تنها همين يک پاسخ برايم باقيمانده است.
...............................................................................................................................................
...............................................................................................................................................
.Ah , if your sight one day be my eye's companion ; the four walls of heavy lonliness castle will be broken
.Ah , if your tender hands be my hands' protector ; the four walls of heavy lonliness castle will be broken
.Our lonliness castle is under the chains of demon , its nails are bloody ; i'm at my wit's end with this wall

.Ah , if your sound one day be the goushe of my song ; the four walls of heavy lonliness castle will be broken
.Ah , if yesterday come back and get be insteadof my own moment of today ; the four walls of heavy lonliness castle will be broken
.Our lonliness castle is under the chains of demon , its nails are bloody ; i'm at my wit's end with this wall

جمعه 3 اس�ند 1380

Friday, February 22

نامه های من به کيميا...1

کيميای زندگيم؛
مدتها ست که اين د�تر را در کشوی اين ميز تحرير جاگذاشته ام،اما اينکه با آن چه کنم، چه بنويسم و به که ...؟ نميدانستم.
تا اينکه امروز ترا يا�تم.تويی که نيستی اما هستی وهستی اما نيستی!
خرده مگير،تازه ترا پيدا کرده ام و اين برايم هيجان آور است. هيجان جايی برای ابراز احساس در قالب واژه نگذاشته است.برايت حر�های زيادی دارم.برايت نامه های زيادی دارم و برايت...
امروز را با نام تو آغاز کردم وبا يادت به انتهايش رسيده ام...کيميا

پنج شنبه 2 اس�ند 1380

Tuesday, February 19

راستی يک مطلب که دکتر مهاجرانی در سخنرانی ديروز خود گ�ت و من از قلم انداختم را برايتان نقل می کنم. دکتر گ�ت : معرو� است که در کشورهای ديکتاتوری دولتها پنبه در دهان مردم می کنند تا صدايشان در نيايد و در کشورهای دموکراتيک پنبه را در گوش خود می کنند تا هرچه مردم می گويند آنها نشنوند. البته به نظر من ح�سن ر�تار دولتهای دموکراتيک در اين است که مردم حداقل می توانند �رياد بزنند اما در کشورهای استبداد زده ای همچون ايران حکومتيها تاب زمزمة مردم را هم ندارند.
تا بعد؛ دست حق به همراهتان
الگوهای نوين ر�تارهای سازمان يا�ته جوانان

اين سر مقاله� ويژه نامه ايست که به مناسبت برگزاری همايش سازمان های غير دولتی جوانان-نيل بسوی جامعه مدنی در اختيار شرکت کنندگان قرار گر�ت.هر چند اين مقاله طولانيست ولی بعلت اهميت موضوع ، تمامی آن را برای شما نقل خواهم کرد واميدوارم که مورد توجه شما قرار بگيرد.واما متن مقاله:
سازمان های غير دولتی(N.G.Os)جوانان الگوهای نوين ر�تارهای سازمان يا�ته جوانان در سالهای اخير به شمار ميروند.در واقع پس از آنکه موج جمعيتی متولد شده در سالهای ابتدايی دهه 60 ,در اواخر دهه ه�تاد در سنين نوجوانی و جوانی قرار گر�ت,ميل به حضور در آنان,برای پاسخگويی به دغدغه ها و مطالبات خويش راههای جديدی را جستجو ميکرد.حضور در گروههای دوستی و محلی که استواربر پايه مناسبات عاط�ی و دوستی بود سر آ غاز پاسخگويی به اشتياق مشارکت بود.اندک اندک که �عاليتهای محلی جوانان گسترش يا�ت,سازمان يا�تن در قالبی که بتواند به صورتی منسجم آنان را در پيگيری اهدا�شان کمک کند ,بصورت جدی مورد توجه قرار گر�ت.از دل سعی و خطا وتجربه های متعددی که در جای جای شهر صورت گر�ت اندک اندک آنچه حاصل آمد ساختاری بنام سازمان غير دولتی جوانان بود.در سال 78 وقتی دبيرخانه شورای جوانان استان تهران برای آ نکه به رو�يت چنين گروههايی نائل آيد, تدبير اعطای کد شناسايی به اين تشکل های جوان مردمی را انديشيد, تا در پناه آن بتواند با آنها ارتباط برقرار کند,با بيش از 200 مراجعه کننده از سراسر استان مواجه شد.چنين رقمی موجب شگ�تی مسئولين وقت سازمان ملی جوانان و البته شورای جوانان استان بود .از نتايج توجه به اين ميل جوانان که در سايه رويت شدن آنها پس از اعطای کد شناسايی صورت گر�ت,به تلاشهای سازمان ملی جوانان ميتوان اشاره کرد که به راه اندازی واحد ساماندهی تشکل های غير دولتی انجاميد واين واحد با ثبت اين سازمانها, واعطای اعتبارنامه �عاليت به آنها تأسيس اين تشکل ها را از حالت بی شکل به صورتی قانونی در آورد.بگونه ای که در حال حاضر در تهران بيش از 70 و در کل کشور نزديک به 500 سازمان غير دولتی جوانان به ثبت رسيده اند و تعدادی بيش از دو برابر اين رقم مراحل ثبت قانونی را طی ميکنند.تجربه های متعدد اين سازمانها در طول سالهای گذشته باعث شده است تا در طی همين مدت کوتاه ا�راد ورزيده ای در ميان آنها بوجود بيايند که در آينده ميتوانند نقش مهمی در راهبری حرکت های داوطلبانه داشته باشند.اين تجربه ها که در حوزه های مختل� و در سنين بين 14 تا 29 سال به دست ميآيد �رآيند اجتماعی شدن جوانان و نوجوانان را تسريع ميبخشد و آن را از حالت ژلاتينی و بدون شکل بصورت قابل قبولی در می آورد.�رآيند اجتماعی شدن جوانان با اين حجم از تجربه با ا�زايش اعتماد بن�س آنان و آشنايی با ساختارهای جامعه , توانايی ها و مهارت های آنان را در ارتباط با ديگران و محيط پيرامونی دگرکون ميکند و ارتقا ميبخشد.
با اين حال آنچه ميتواند �عاليت اين تشکلها را با خطر مواجه کند از يکسو دنبال کردن هد�های کلی و بدون چارچوب است که آ نان را از متمرکز شدن بر روی يک هد� خاص دور ميسازد و استعدادهايشان را کمرنگ و بی اثر ميکند و ديگری نزديک شدن به گروهها وجناحهای سياسی به منظور منت�ع شدن از منابع و امکانات ايشان است . چرا که در اينصورت �عاليت مدنی و غير سياسی اين تشکلها سمت و سو می گيرد و البته استقلالشان دچار مشکل و خطا و خدشه می شود.نکته� ديگری که در رابطه با اين تشکلها می توان اشاره کرد ظر�يت بالای آنها در جذب نيروهای داوطلب است. اين مزيت به آنها اين امکان را می دهد که بتوانند در اخذ پروژه های شهری از نهادهای مختل� به لحاظ ارائة قيمت مناسب �رصت چانه زنی مناسبی داشته باشند. اين نقطة قوت البته اگر با ارائه و تقويت تخصص کا�ی همراه نباشد کمرنگ خواهد شد.
تشکلهای غير دولتی جوانان بر همين مبنا در طول چند سال گذشته با پرداختن به موضوعات بسيار متنوع حضور کمابيش �راگيری داشته اند: موضوعاتی مانند پيگيری مسائل �رهنگی، اجتماعی، امور حمايتی، زيست محيطی و غيره... تنها گوشه ای از دغدغه های جوانان برای دنبال کردن در قالب تشکلهای غير دولتی جوانان است. در طی چند سال اخير با توجه به اهميت يا�تن موضوع جوانان به عنوان يکی از مهمترين مباحث استراتژيک نظام موضوع تشکلهای غير دولتی نيز اهميت بسزايی يا�ته است. ديدارهای مکرر مسئولين بلند پايه کشور با اين جوانان در سراسر کشور و تأکيد بر نقش حضور جوانان در قالب اين گروهها همگی حاکی از آن است که مسئولين کشور بر اهميت اين ماجرا، بيش از پيش آگاه شده اند. ديدار رئيس جمهوری با جمعی از تشکلهای غير دولتی جوانان و تأکيد وی بر ادامه حرکتهای غير سياسی اين تشکلها و همچنين ديدارهای نمايندگان مجلس، رئيس مجلس و برخی ديگر از مديران نظام اين توجه روزا�زون را پررنگتر می کند. با اين حال از نظر دور نبايد داشت که اگر مجاری مشارکت اين جوانان در جامعه در مسيرهای کم هزينه ساخته نشود و راههای مشارکت آنها و تعامل با دستگاههای مربوطه از کي�يت و کارآمدی خوبی برخوردار نباشد با هرز ر�تن اين انرژی موجب سرريز شدن مطالباتی خواهد شد که معلوم هم نيست هميشه از جاهای خوبی سر در بياورد. اقدام شهرداری برای ايجاد يک نوع م�اهمه و هم�کری برای بررسی راههای مشارکت و ا�زايش نقش اين تشکلها در مديريت شهری و البته ديگر موضوعات خود بتنهايی اقدامی دورانديشانه است که آيندة شهری را در پرتوی مشارکت و همکاری شهروندان آن هم در قالبی سازمان يا�ته و منسجم درخشان و پرتلألو می بيند. نگاه دورانديشانه ای که بايد تسری يابد و ا�قهای بازتری را ميهمان خود کند. بديهی است با يک سمينار در يک نقطة شهر تمام مشکلات حل و همة راههای مشارکت گشوده نمی شود ولی قطعاً ادامه و استمرار اين حرکتها می تواند کم کم به نهادينگی موضوع بينجامد . تلاش جمعی از سازمانهای غير دولتی برای ايجاد و�اق و پيگيری اهدا� خود و شهرداری در قالبهای متمرکز نيز در خود م�هومی پر معنی دارد و آن همانا نگاه نزديک و پر اعتماد جوانان به مسئولين شهری در حل مشکلات و مرت�ع ساختن علايق يک شهروند است . به هر حال اميدواريم برگزاری سمينارها و همايشهايی از اين دست نقطة شروعی برای حرکتهای گسترده تری باشد.
از ياد نبايد ببريم که آينده با مشارکت شهروندان و همدلی مسئولين شهری زيباتر و ايمن تر خواهد بود .

نگاهی به اعضای حاضر در اين همايش نشاندهنده� نقش مهمی است که اين سازمانها می توانند در آينده� تصميم گيری های اجتماعی داشته باشند. هرچند نگاه کاملاً غير سياسی به اين تشکلها چيزی نيست که مورد نظر من باشد ليکن برگزاری اين همايش و حضور ا�رادی همچون حجت الاسلام کروبی ، دکتر مهاجرانی ، دکتر پور نجاتی، دکتر تاج زاده ، مهندس الويری،خانم ابتکار و خانم جلايی پور که همگی از اعضای دولتی و حکومتی می باشند نشاندهنده� اهميتی است که از همين ابتدا ا�راد حکومتی برای آن قايل هستند و سعی می کنند در تشکيل و تداوم آن نقشی شايسته را اي�ا کنند تا بتوانند در آينده به نحوی مناسب از آن بهره برداری سياسی کنند . پس می توان گ�ت بر خلا� آنچه که ادعا می شود نه تنها حکومتی ها از سياسی شدن اين تشکلها نگران نيستند بلکه تمام هم و غم خود را در سياسی کردن آنها بکار می برند و خواهند برد تا بتوانند بهتر و بيشتر آن را کنترل کرده و از آن سود ببرند.تجربه� دانشگاه� سياسی که تمامی� مسئولين رده بالای نظام دم از آن می زدند و خ�قانی که بعد از سياسی شدن دانشگاه و دانشجو پيش آمد مؤيد اين نظريه است . دانشگاه و دانشجو تا زمانيکه اين همه شعارهای دهن پرکن (دانشگاه بايد سياسی باشد) ,(دانشجو بايد درک سياسی داشته باشد) ,...وجود نداشت 16 آذر را آ�ريد که باعث ا�تخار خود و ملت در سراسر تاريخ شد و زمانی که چنين شعارهايی بر سر زبانها ا�تاد 28 تير را در پرونده خود ديد که باعث شرمندگی تمامی انسانهای آزاد و آزاده شد .
نکته جالب ديگری که در اين همايش جلب نظر ميکرد آن بود که تمام اعضای محترمی که در آن شرکت کرده بودند و �رصتی برای ابراز عقايد خود داشتند بدون کوچکترين اشاره ای به خود جوانان، دولت و مجلس را متولی قانونمند کردن اين پديده معر�ی ميکردند.البته شانس با ما يار بود که نمايندگانی از قوه قضائيه ،مجمع تشخيص مصلحت نظام و شورای نگهبان در اين همايش شرکت نداشتند(شما بخوانيد دعوتشان نکرده بودند!!!) اگر نه چه بلوايی بر سر قيموميت آن پيش ميآمد!خدا رحم کرد.
بالاخره پس از بحث های �راوانی که من شخصأ در بيان کنندگان آن هيچ نوع صداقتی نميديدم( تصور کنيد دکتر پورنجاتی را در حاليکه داد سخن از حرکتهای پوپوليستی ميزند وآن را ضد جامعه مدنی معر�ی ميکند و در مقابل آنهمه تبليغاتی که در راديو،تلويزيون و همين روز نامه های دوم خردادی در تهييج مردم و کشاندن گله وار آنها به خيابانها ميشود) �رصت به دکتر مهاجرانی رسيد که شخصأ از ابتدا تنها برای شنيدن سخنان ايشان رنج ماندن در سالن را تحمل کرده بودم.ايشان پس از قرار گر�تن پشت تريبون ، با همان لبخند هميشگی سخنرانی خود را شروع کرد .مثل هميشه ،کوتاه ،م�يد و مهمتر از همه پيوسته : همه چيز نزد همگان است
در ضمن از کتاب تجارب الامم ( تجربه ملتها و نه دولتها ) ابن مسکويه معرو� به معلم ثالث، داستان دبيری را که در زمان ساسانيان زندگی ميکرد ؛ تعري� کرد که من سعی ميکنم اين داستان را که شباهت زيادی با شرايط کنونی جامعه ما دارد در �رصتی ديگر برای شما عزيزان بنويسم.
تا بعد؛ دست حق به همراهتان
سه شنبه 30 بهمن 1380
ديروز که ر�ته بودم �رهنگسرای ارسباران رو تابلوی اعلانات، آگهيی را ديدم که برايم جالب بود:
همايش سازمانهای غير دولتی جوانان
تهران - �رهنگسرای ارسباران - 28 بهمن 1380
در برنامه های اعلام شده سخنرانی دکتر مهاجرانی هم بود که بخاطر علاقه ای که به شخصيت، عقايد و نظراتش دارم عليرغم تعطيلی کتابخانه در �رهنگسرا ماندم و در آن شرکت کردم.
خلاصة آنچه را که ديروز ديدم و شنيدم �ردا برايتان نقل خواهم کرد.
تا بعد؛ دست حق به همراهتان
دوشنبه 29 بهمن 1380

Friday, February 15

ميدانم که ميتوانم
بايد برای توانستن همه با هم آواز بخوانيم.

................................................................................................................................................
................................................................................................................................................
خود تربيتی چيزی نيست جزجرأت بخشيدن به خود برای ر�ع نقايص.صر�نظر از هر آنچه که در گذشته هر �رد ات�اق ا�تاده است ,مسئوليت آنچه در آينده ات�اق می ا�تد با خود اوست و بقول دکتر شريعتی اگر يک معلول قهرمان دو نشود مسئوليت آن تنها بر عهدة خودش می باشد.
تمامی ر�تارهای انسانی از سه جزء شخصيتی ا�راد سرچشمه می گيرد:والد -بالغ و کودک .البته درصد تأثير گذاری هر جزء در شخصيت ا�راد مختل� با توجه به خانواده و جامعه ای که در آن پرورش يا�ته است متغير می باشد . منتها آنچه نقش والد را در ر�تار ا�راد متمايز و برجسته می کند آنست که �رد برای بروز آن کمترين انرژی درونی را مصر� می کند و در موقعيت های دشوار و آنی که احتياج به تصميم گيری سريع دارد دسترسی به آن آسانترين است.
خوشبخت کسيکه از والدی �رهيخته و انعطا� پذير بر خوردار است و توان انطباق سريع و تصميم گيری درست در مواقع خاص را دارا است.
بسته به شرايط مکانی و تجربياتی که �رد از محيط های مشابه در گذشته دارد حالتها ی مت�اوتی از اختلاط اجزاء شخصيتی دخيل در ر�تار او خواهد بود . پس نمی توان گ�ت که ر�تارهای انسانی در همه حالت يکسان است.
سامرست موآم نويسندة انگليسی می گويد :لحظه هايی ست که من به جنبه های مختل� روح خودم با شگ�تی نگاه می کنم . می بينم که من واقعاَ از چند آدم مختل� ساخته شده ام،و آن که در حال حاضر دست بالا را دارد بعد از مدتی جای خود را به ديگری می دهد . اما کدام يک از اينها من واقعی است ؟ تمام آنها يا هيچکدام؟
سه چيز مردم را مجبور می کند که بخوهند تغيير کنند:
اول آنکه آنها تا سر حد تحمل خود رنج کشيده اند و آنقدر سر خود را به ديوار کوبيده اند که ديگر می گويند بس است خسته شدم و ميخواهند تغيير کنند . دومين عامل نوع کند و تدريجی نا اميدی روح يا همان ملال و دلمردگی از زندگی است . انسانی که سالها با احساس خوب که چی؟ زندگی کرده است و به انتها رسيده است ناگهان با نهيبی از خود می پرسد : خوب که چی ؟ و خواستار تغيير می شود.
و عامل سوم �هم اين واقعيت است که تغيير ممکن است.
همه ما به علل مختل�ی در اين مکان جمع شده ايم و مطلب می نويسيم و يکی از آن دلايل می تواند خواست تغيير باشد.
من ميخواهم تغيير کنم. اما تغيير از چه به چه و چگونه ؟ و آيا ميتوان مطمئن بود که اين تغيير در جهت پيشر�ت و اصلاح صورت ميگيرد.
التون تروبلاد �يلسو� معاصر ميگويد:
اين حقيقت که ما از بسياری از نتيجه گيريهای انسانی اطمينان مطلق نداريم دليل آن نميشود که وظاي� تحقيق ما بی ثمر مانده باشد. حقيقت اينستکه ما بايد هميشه بر پايه احتمالات پيش برويم چرا که اطمينان مطلق از ما �رزندان آدم انکارشده است . در نهايت می توان گ�ت آنچه ما جستجو می کنيم اطمينان مطلق نيست بلکه راه ميانه ايست که در آن بتوانيم روشهای قابل اعتمادی برای تعيين درجات احتمالات بدست آوريم.
و من همين جا از تمام دوستان وبلاگ نويس می خواهم راههايی را که خود برای تغيير تجربه کرده اند و �کر می کنند که می تواند برای ديگران نيز م�يد باشد بنويسند.
هميشه بايد اين حقيقت را بخاطر داشته باشيم که همراه با تغييرات جسممان روحمان را نيز بروز(آپ تو ديت) کنيم تا گر�تار رکود و رخوت نشود چرا که اين بيماری براحتی ميآيد ولی براحتی نميرود و دوران تقاهتی طولانی دارد.
منتظر نظراتتان هستم.
................................................................................................................................................
................................................................................................................................................
من همه حر�هايم را جمع ميکنم وبه بلندای سکوت به آن رنگ آرامش ميزنم وآنرا همه جا با خود ميبرم زيرا همس�ری مهربان است.


جمعه 26 بهمن 1380

Thursday, February 14

تيک تيک,تيک تيک,تيک تيک,تيک تيک
تيک تيک صدا ميآد,گل شهر ما ميآد
تيک تيک صدا ميآد,از تو کوچه ها ميآد
تيک تيک,تيک تيک,تيک تيک,تيک تيک
تيک تيک منتظرن,پسرای محلمون
تيک تيک منتظرن,تا بيای تو کوچمون
اما من تن نميدم سرم بکار خودمه
آينه شمعدون دستم عهد و پيمون بستم
که نرم با دل� تنگ
لب دريا سر سنگ
موج موهاتو نبينم
از لبات بوسه نچينم
گل,گل,گل اندام
امشب از نگاهت من مست مستم
گل,گل,گل اندام
مست اون چشاتم عهدو شکستم
گل,گل,گل اندام
امشب از نگاهت من مست مستم
گل,گل,گل اندام
مست اون چشاتم عهدو شکستم
عاشقت هستم,عاشقت هستم.

تيک تيک,تيک تيک,تيک تيک,تيک تيک
تيک تيک صدا ميآد,گل شهر ما ميآد
تيک تيک صدا ميآد,از تو کوچه ها ميآد
عشق رؤيايی من از تو قصه ها ميآد
عشق رؤيايی من از تو قصه ها ميآد
گل,گل,گل اندام
امشب از نگاهت من مست مستم
گل,گل,گل اندام
مست اون چشاتم عهدو شکستم
گل,گل,گل اندام
امشب از نگاهت من مست مستم
گل,گل,گل اندام
مست اون چشاتم عهدو شکستم
عاشقت هستم,عاشقت هستم

عشق رؤيايی من از تو قصه ها ميآد
My dreamful love is coming from love story
.........................................................................................................................................................
ديشب از آسمون ستاره ميچيدم
رو برگهای گلها شبنم ميپاشيدم
وقتی بيدار شدم گل کرده بود خورشيد
آخه ديشب بازم خواب تورو ديدم
صدای تو برام صدای بارونه
منو با نم نم� گرمش ميخوابونه
نگام که ميکنی برق نگاه تو
تموم تاروپودمو ميلرزونه
يه شب از اون شبهای روشن آبی
چه حالی با تو داشتم توی مهتابی
بيا ای قصه هات شيرين تر از رؤيا
که امشب به سرم باز زده بيخوابی
دلم پر ميزنه در هوای تو
دلم چه خوابها ديده باز برای تو
هنوز تب ميکنم مثل تابستون
وقتی يادم ميآد گل بوسه های تو
................................................................................................................................................
ترا من چشم در راهم
I believe,I'll meet my only one and be glad! My precious love,I'll do everything for you.
................................................................................................................................................
زن
عمری زلال در بوسه ای طويل
که باروری دريا را صد ساله ميکند.
زن
حضور برهنه ای از بلوغ باغ.
زن
حجاب حوصله بر غريزهَ غيظ.
زن
ص�و� خستهَ ايستگاه و آينه،
اندوه نان و ترانهَ تسکين.
زن
خروج خون کبود از رگ لحظه ها.
زن
رختشوی سی ساله ای از خواب ها و گريه ها
از شوش,
جواديه،
نازی آباد،
يا ميدان �وزيه.
..............................................................سيّد علی صالحی................................................................



�کر مرگ همبازی و کنج اتاق و تنهايی درد
�کر بغض و نيمه راه گريه وتنهايی چشم
چرخش چشمان يخزده،بی پناه
دور تا دور اتاق در تمنای گرمای يک نگاه
�کر در و ديوار و نجوای تلخ سکوت
پنجره هم که بسته بود
�کر نگاه پرت به گلهای قالی وبوته های زرد
سرمای بی امان بی کسی وچرخش ظلمت تاريکی
در آبی درد
يا که آبی درد در ظلمت سرد
بود و بود
تا که عروسک گريه کرد
...........................................................................................................................
يک روز من و شادی و بخت و غم بهم
کرديم س�ر ز ملک هستی به عدم
از همس�ران ميان ما بخت بخ�ت
شادی ره خود گر�ت و من ماندم و غم
...........................................................................................................................
خوشبخت کسيکه هر وقت بخود مراجعه کند،آسوده خاطرباشد و خود را در خور ملامت مشاهده نکند.
..........................................................................................................شارل شوايتزر
برای تو و خويش چشمانی آرزو ميکنم که چراغها و نشانه ها را در ظلماتمان ببيند؛
گوشی که صداها و شناسه ها را در بيهوشيمان بشنود؛
برای تو و خويش روحی که اين همه را در خود گيرد و بپذيرد؛
وزبانی که در صداقت خود ما را از خاموشي خويش بيرون کشد و بگذارد از آن چيزها که در بندمان کشيده است،سخن بگوييم.
...........................................................................................................................
پنجشنبه 25 بهمن 1380
14 February 2002
روز والنتاين
Happy Valentine's day for all persons who have some passion and kind in their hearts and minds.
I hope best things to all them.

Monday, February 11

و چه آسان قدح عشق ز م�ی خالی شد.
و چه آسان لبخند،
از لب غنچه نورسته پريد.
و چه آسان قمری،
ياد آزادی خود را گم کرد؛
کنج زندان تنها،زندگی را بو کرد.
پنجره را بستند؛
دربها را بستند؛
آب را گل کردند؛
دام را گستردند.
و چه آسانتر از آن، کوره راهی بنظر راه نشانم دادند.
...


اين مطلب را بصورت نيمه تمام،آذر ماه 75 ودر آستانه روز دانشجو زمانيکه هنوز دانشجو بودم گ�تم و زير لب با خود زمزمه کردم مبادا گوش نامحرمی آن را بشنود(حتمأ يادتان هست آن خط قرمزها که راه ن�س را سد کرده بود.)خرداد 76 ادامه ای بر آن نوشتم که حال ديگر چندان اعتقادی به آن ندارم چرا که شيرينی تجربه آزادی(شايد بهتر آن باشد که بگويم محدوديت کمتر)در پنج سال گذشته،با ياد کوی دانشگاه به تلخی ميزند.�روهرها،مختاري ها،پوينده ها و شري� ها قبل از اين هم بدون اطلاع مير�تند وشايد هنوز هم رسم ادب را نياموخته باشند و باز هم بی خداحا�ظی بروند.اما آن دانشجو که تنها بخاطر کسب علم درد غربت را بجان خريده بود،چه ساده سکوت را برگزيد.اينجاست که من با صدای بلند از خود ميپرسم:
آيا ميان آن همه ات�اق
من از سر ات�اق زنده ام هنوز!



و اما ادامه ای که گ�تم:
ناگه از دور صدايی آمد،
همچو الهام ندايی آمد:
باز کن پنجره را
که سحر در راهست؛
که سپيدی زيباست؛
که شب ظلمت اين نامردان،
کوتاهست.
باز کن پنجره را
تا که خورشيد بتابد بدرون،
تا که عطر گل ياس،
راه يابد بدرون.
من سر کوی نگاهت جستم،
دام را بگسستم.
لحظه ها زيبا شد
عشق در بادهَ جان پيدا شد
زندگی زيبا شد.
و چه زيبا گ�تند:
زندگی در صد� خويش گهر ساختن است.

دوشنبه 22 بهمن 1380

من از اين چهار ديوار بی روزن خواهم گريخت.
از درها،دريچه ها،خانه ها و کوچه های نمور...
من از يادهای خويش خواهم گريخت.