Ù�رقی نميکنه Ú©Ù‡ کجا باشی ØŒ دور يا نزديک اصلاً مهم نيست ØŒ مهم اينه Ú©Ù‡ دلامون به هم نزديک باشه اونوقت ديگه Øتی Ù�اصله هايی بزرگتر از اين هم در برابر قدرت عشق Ùˆ دوستی سر تعظيم Ù�رود ميارن Ùˆ به هيچ تبديل ميشن .
Øتماً اونايی Ú©Ù‡ هر از چند گاهی به وبلاگم يه سری ميزنن Ùˆ Øالی از من ميپرسن متوجه غيبت ÙŠÚ© ماهه من شدن . اين غيبت نسبتاً کوتاه برای من باندازهء يه دنيا ارزش داشت چرا Ú©Ù‡ هدÙ� من از اين سÙ�ر چيزی Ù�راتر از يه سÙ�ر کاری يا تÙ�ريØÛŒ بود . من به اين سÙ�ر اØتياج داشتم تا خودمو بهتر بشناسم ØŒ تا بÙ�همم چند مرده Øلاجم Ùˆ آيا مرد راهی Ú©Ù‡ انتخاب کردم هستم يا نه ØŸ بايد به اين اطمينان ميرسيدم Ú©Ù‡ توان خوشبخت کردن اونی Ú©Ù‡ از جونم برام عزيزتره رو دارم يا نه ØŸ هنوز هم مطمئن نيستم اما توی اين مدت يه تغيير عمده داشتم Ùˆ اونهم اين Ú©Ù‡ ...
و اما قضيه از اين قراره که من با همون نگاه اول عاشقش شدم ، توی دومين روز از سومين ماه سال ، همون جايی که هر دومون نگاهمون بين دو تا گل ر�ز با هم يکی شد ، همون جا �هميدم که به شهرزاد قصه هام رسيدم و خدا با دستای پاک و مهربونش همونی رو که سالها قلبم و نه چشمم به دنبالش بود بهم هديه داده و منو باسه هميشه مديون خودش کرده . اما اين تنها درک من از اين قضيه بود و من خودخواه بدون توجه به او شروع به تاختن به سوی آينده کردم و بقيه ماجرا ...
تا قبل از اين سÙ�ر اگه Ù�قط به خودم Ùˆ خواست خودم Ù�کر ميکردم Ùˆ اسمش رو عشق ميذاشتم ØŒ اگه همش کارم اصرار به اون بود تا بتونم به خودم ثابت کنم ØŒ Øالا ديگه جريان 180 درجه Ù�رق کرده ØŒ Øالا همش کارم شده اصرار به خودم Ú©Ù‡ بتونم خودم رو بهش ثابت کنم ØŒ ديگه نميخوام Ù�قط به زبون بهش بگم چقدر دوستش دارم ØŒ ميخوام با عملم بهش نشون بدم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ اندازه برام عزيزه ØŒ Ú©Ù‡ برای رسيدن بهش Øاضرم هر Ú†ÛŒ سختی تو دنيا هست تØمل کنم ØŒ ميخوام خودش به اين اطمينان برسه Ú©Ù‡ اگه بهش ميگم بدون اون ميميرم باور کنه ØŒ ميخوام تا نهايت توانم رو براش بذارم تا با چشمهای خودش ببينه Ùˆ باور کنه Ú©Ù‡ اينها Ù�قط ØرÙ� نيست اگه بهش ميگم تمام Ù„Øظه هامو با اون پشت سر ميذارم ØŒ Ú©Ù‡ وقتی ØµØ¨Ø Ø§Ø² خواب پا ميشم اولين جمله ای Ú©Ù‡ رو زبونم جاری ميشه ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ خير خانومی هستش Ùˆ وقتی تنها توی اتاق هستم Ùˆ خسته چراغها رو خاموش ميکنم تا بخوابم با Ù�کر اون تنهايی ازم جدا ميشه Ùˆ آخرين جمله رو با خودم زمزمه ميکنم Ú©Ù‡ شب به خير خانومی . Øالا ديگه من نه اصرار ميکنم Ùˆ نه عجله ای دارم ØŒ Ù�قط ميخوام بهش ثابت کنم Ú©Ù‡ تا هميشه منتظرش ميمونم تا هر جوابی رو Ú©Ù‡ بهم داد به ديدهء منت بگيرم ØŒ Øالا ديگه اون مهمه Ùˆ خواستش ... ميخوام بهش نشون بدم Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ در توان دارم رو برای خوشبختی Ùˆ خوشبخت کردنش ميخوام اما باز هم اين پايان ماجرا نيست چرا Ú©Ù‡ توان من در Øال Øاضر Ù…Øدوده Ùˆ من بايد هر روز به ظرÙ�يت تواناييهام اضاÙ�Ù‡ کنم Ùˆ توی اين راه خواستش از من ØŒ به من Ú©Ù…Ú© ميکنه Ú©Ù‡ بÙ�همم بايد در Ú†Ù‡ مسيری بايد قرار بگيرم .
نازنينم ؛ ببين چقدر دوستت دارم و بهم کمک کن تا بيشتر از امروز دوستت داشته باشم .
Øتماً اونايی Ú©Ù‡ هر از چند گاهی به وبلاگم يه سری ميزنن Ùˆ Øالی از من ميپرسن متوجه غيبت ÙŠÚ© ماهه من شدن . اين غيبت نسبتاً کوتاه برای من باندازهء يه دنيا ارزش داشت چرا Ú©Ù‡ هدÙ� من از اين سÙ�ر چيزی Ù�راتر از يه سÙ�ر کاری يا تÙ�ريØÛŒ بود . من به اين سÙ�ر اØتياج داشتم تا خودمو بهتر بشناسم ØŒ تا بÙ�همم چند مرده Øلاجم Ùˆ آيا مرد راهی Ú©Ù‡ انتخاب کردم هستم يا نه ØŸ بايد به اين اطمينان ميرسيدم Ú©Ù‡ توان خوشبخت کردن اونی Ú©Ù‡ از جونم برام عزيزتره رو دارم يا نه ØŸ هنوز هم مطمئن نيستم اما توی اين مدت يه تغيير عمده داشتم Ùˆ اونهم اين Ú©Ù‡ ...
و اما قضيه از اين قراره که من با همون نگاه اول عاشقش شدم ، توی دومين روز از سومين ماه سال ، همون جايی که هر دومون نگاهمون بين دو تا گل ر�ز با هم يکی شد ، همون جا �هميدم که به شهرزاد قصه هام رسيدم و خدا با دستای پاک و مهربونش همونی رو که سالها قلبم و نه چشمم به دنبالش بود بهم هديه داده و منو باسه هميشه مديون خودش کرده . اما اين تنها درک من از اين قضيه بود و من خودخواه بدون توجه به او شروع به تاختن به سوی آينده کردم و بقيه ماجرا ...
تا قبل از اين سÙ�ر اگه Ù�قط به خودم Ùˆ خواست خودم Ù�کر ميکردم Ùˆ اسمش رو عشق ميذاشتم ØŒ اگه همش کارم اصرار به اون بود تا بتونم به خودم ثابت کنم ØŒ Øالا ديگه جريان 180 درجه Ù�رق کرده ØŒ Øالا همش کارم شده اصرار به خودم Ú©Ù‡ بتونم خودم رو بهش ثابت کنم ØŒ ديگه نميخوام Ù�قط به زبون بهش بگم چقدر دوستش دارم ØŒ ميخوام با عملم بهش نشون بدم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ اندازه برام عزيزه ØŒ Ú©Ù‡ برای رسيدن بهش Øاضرم هر Ú†ÛŒ سختی تو دنيا هست تØمل کنم ØŒ ميخوام خودش به اين اطمينان برسه Ú©Ù‡ اگه بهش ميگم بدون اون ميميرم باور کنه ØŒ ميخوام تا نهايت توانم رو براش بذارم تا با چشمهای خودش ببينه Ùˆ باور کنه Ú©Ù‡ اينها Ù�قط ØرÙ� نيست اگه بهش ميگم تمام Ù„Øظه هامو با اون پشت سر ميذارم ØŒ Ú©Ù‡ وقتی ØµØ¨Ø Ø§Ø² خواب پا ميشم اولين جمله ای Ú©Ù‡ رو زبونم جاری ميشه ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ خير خانومی هستش Ùˆ وقتی تنها توی اتاق هستم Ùˆ خسته چراغها رو خاموش ميکنم تا بخوابم با Ù�کر اون تنهايی ازم جدا ميشه Ùˆ آخرين جمله رو با خودم زمزمه ميکنم Ú©Ù‡ شب به خير خانومی . Øالا ديگه من نه اصرار ميکنم Ùˆ نه عجله ای دارم ØŒ Ù�قط ميخوام بهش ثابت کنم Ú©Ù‡ تا هميشه منتظرش ميمونم تا هر جوابی رو Ú©Ù‡ بهم داد به ديدهء منت بگيرم ØŒ Øالا ديگه اون مهمه Ùˆ خواستش ... ميخوام بهش نشون بدم Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ در توان دارم رو برای خوشبختی Ùˆ خوشبخت کردنش ميخوام اما باز هم اين پايان ماجرا نيست چرا Ú©Ù‡ توان من در Øال Øاضر Ù…Øدوده Ùˆ من بايد هر روز به ظرÙ�يت تواناييهام اضاÙ�Ù‡ کنم Ùˆ توی اين راه خواستش از من ØŒ به من Ú©Ù…Ú© ميکنه Ú©Ù‡ بÙ�همم بايد در Ú†Ù‡ مسيری بايد قرار بگيرم .
نازنينم ؛ ببين چقدر دوستت دارم و بهم کمک کن تا بيشتر از امروز دوستت داشته باشم .